دل اندروا. دل واپس. مضطرب. نگران: کسی که خدمت جز اوکند همیشه بود ز بهر عاقبت خویشتن دل اندروای. فرخی. به درگه ملک شرق هر که را دیدم نژند و خسته جگر دیدم و دل اندروای. فرخی. نبید تلخ و سماع حزین به کف کردم ز بهر روی نکو مانده ام دل اندروای. فرخی
دل اندروا. دل واپس. مضطرب. نگران: کسی که خدمت جز اوکند همیشه بود ز بهر عاقبت خویشتن دل اندروای. فرخی. به درگه ملک شرق هر که را دیدم نژند و خسته جگر دیدم و دل اندروای. فرخی. نبید تلخ و سماع حزین به کف کردم ز بهر روی نکو مانده ام دل اندروای. فرخی